دیشب بعد از نماز مغرب اشعار زیر را بالای سر امیرالمؤمنین علیه السلام خواندم (البته با پوزش و عذرخواهی مکرر)(حالی بود و مقالی):
بـودم غیـور و غیـرتم شُـهـره بـه آفـاقم نمـود
لیکـن نمی دانم چه شـد سیـمای جانـانم کبـود
عمری سراپا گـوش و چشم شاید تقاضایی کنـد
او در قفس بـودش ولی چیزی نگفت و پرگشـود
همـراه او غمـخــوار او تـنـهـاتـرین دلـدار او
در حسـرت گفتـار او پایان رسیـد گفت و شنـود
او شمـع و من پروانه اش من درطواف کعبـه اش
هفتادو پنج روزی گذشت او در رکوع و من سجود
من پاسـبان از گلشنش هم باغبان هم غنچه اش
شرمـنده از پـژمردنش او اشک و از من می زُدود
او بهـتـرین همیـار من چشـم انتـظـارِ پـایِ من
شرمنده از دیوار و در صورت به زیر و قـد خمـود
دسـت خـدا در آستـیـن چشـم خـدای راستیـن
امـا مپرسیـدم چـرا آتـش به خـانـه شـد فـرود
انسیـه حـورا بـتـول بـودش امـانـت از رسـول
شاید نخفتم چون که شد دستان کین بر او فـرود
هم چشـم و هم دسـت خدا بیـدار بـودم با خـدا
غفلت نکردم لحظه ای این خانه را سوزاند حسود
بحر رجز مثمن سالم: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
انتشار در جزیره علم در تاریخ 26/5/93 توسط: دکتر سید مهدی موحد ابطحی