سفارش تبلیغ
صبا ویژن

the great leader of Tawhid

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 95/6/26:: 9:33 صبح

After the prophet Mohammad (Peace be upon him), imam Ali is the great leader of Tawhid, pioneering the unity of the unique god. Here are some reasons and documents:

1.    His parents were monotheists and had not worshiped any one other than the unique god, while three Caliphs`s parents were pagans or polytheists.

2.    He was born in the most purest house, Kaaba, the first land dried from sunk earth in water and the first land experienced worship of the unique god. Three caliphs was born in non theistic houses, moreover in pagan or polytheistic houses!

3.    Allah attended Fatima (Ali`s mother) to come in Kaaba (his dedicated home) for delivering Ali, while Allah sent out holly Marry from Jerusalem to give birth the Christian out of his chapel!

4.    His father, Abu Talib, his grandfather, Abdul Muttalib, and all of his ancestors worshiped the unique god, while three Caliphs`s fathers and ancestors were pagans!

5.    His growth and development was in a monotheistic house, while tree Caliphs experienced heathen and idolatry in their infancy, childish, and adolescence!

6.    As a toy, he did not played with any idols or fetish, while other Caliphs were playing with them!

7.    He became nurtured under supervision of the prophet Mohammad, while pagan or polytheist parents supervised three Caliphs!

8.    He believed Islam and became the first Muslim man just the the Muhammad became a prophet, while other Caliphs were pagans!

9.    He declared his readiness to assist and to participate the prophet Mohammad in his prophecy, while other three Caliphs or their fathers were not accept. The day Ali undertook to promise Mohammad in his prophecy is known as the Day of House: the prophet invited 40 persons and ask them for helping him in prophecy but no any one complied him except Ali!


سلامت و طبابت: نیازمند حکیم یا طب اسلامی؟!

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 95/6/11:: 4:56 عصر

توجه مسلمانان به آداب بهداشتی و تندرستی و دقت بیشتر اهل تحقیق در جستجوی آموزه های مرتبط با سلامتی و طبابت از میان منابع وحیانی در کانون توجه قرار گرفته است. هدف این مقاله تحلیلی متفاوت از مفاهیم اصلی «سلامت» و «طبابت» و«حکیم» و«طب اسلامی» در این مباحثات دارد.

فرق سلامت و پزشکی و طبابت؟

«سلامت» (health  ) شامل همه دانشها و مهارتها و هنرهایی می شود که تضمین کننده سلامت انسان و جامعه انسانی باشند. اما «پزشکی» (medicine ) از ریشه لاتینی به معنای هنر شفابخشی (هنر­ودانش شفا) و شامل طیفی از فعالیتهای حفظ و برقراری سلامت از طریق «پیشگیری»، «مراقبت»، و «درمان» ناخوشیها و بیماریهاست. بنابراین، «پزشکی یا طب» بدنه ای از دانش کاربردی است همراه با مهارت و هنر خودش. نه پزشکی متولی همه سلامت است و نه همه سلامت صرفاً فعالیتی حرفه ای است. بنابراین، حوزه سلامت بسیار گسترده تر از پزشکی است، تفاوتی که اغلب فراموش می شود.

«طبیب» (physician) از ریشه لغوی طب به معنای «سِحر» بوده و کسی است «آگاه به مواضع نهانی امور که متعهد می شده آنها را سرجایشان بگذارد». گویا پیچیدگی این مهارت و آگاهی سبب شده پزشک را نیز طبیب بدانند که این واژه در گذشته ایران و حتی اعراب و سپس مسلمانان به کار می رفت. برخی روایات نیز در همین معانی به کار رفته اند. البته این که امیرالمؤمنین پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را «طبیبٌ دوارٌ بطبه» توصیف می کند، نیز بر همین پیچیدگی عملکرد طبیب صحه می گذارد و نباید نقش نبوی ایشان را به طبیب بودن تقلیل داد. گفتنی است واژه «مُتطبِّب» هم پیش از اسلام و پس از اسلام برای پزشکان به کار می رفت که برخی نیز اصحاب معصومین بوده اند. متطبب کسی بود پزشکی ‌آموخته و به کار گرفته اما بی بهره از علوم دیگر (مانند فلسفه و الهیات و نجوم و . .). اگر وی علوم دیگر را نیز آموخته بود، طبیب نامیده می شد. البته رازی و ابن سینا و بسیاری دیگر به خاطر تواضع علمی باز خود را متطبب نامیدند.

«طبابت» (medical practice) معادل پزشکی نیست بلکه «عمل کردنِ مستقل به طب» است توسط پزشکان برای شفا، بهبود، راحتی، یا امیدواری کسانی که بیماری یا ناخوشی را تجربه می کنند. طبابت در مقابل دیگر ارائه کنندگان مراقبتهای سلامتی است (Health care professional or  provider) که شامل حرفه ای هایی مانند پرستار، ماما، گفتار درمان، فیزیوتراپ، بهورز، روانشناس، . . می شوند.

پزشکی کنونی حرفه ای خدماتی است و تفاوت زیادی با طبابت طبیبان و حکیمان در گذشته دارد. بازاری است پر از فروشنده خدمات سلامتی به مشتریانی مانند بیماران، گروههای پرخطر و حتی افراد سالم جامعه. افراط در نگاه ابژه ای و مکانیکی به سلامت و انسان موجب شده «سلامت» و «مراقبت» کالایی قابل مبادله و قابل خرید و فروش پنداشته شوند. تخصصهای پزشکی نیز این نگاه افراطی را تشدید کرده اند: نیازهایی را به جامعه و مردم القا می نمایند تا بتوانند توانایی های خود را در قالب خدمات سلامتی به مشتریان عرضه نمایند. مراجعه بسیار زیاد مردم به متخصصان (فروشندگان خدمات سلامتی و پزشکی)، بازتابی از «نیاز القایی» (induced need) است که در بیماران، گروههای پرخطر، و حتی عموم مردم (مشتریان) ایجاد شده تا بیشتر و بیشتر مراجعه و تقاضای ارائه خدمات بنمایند. این واقعیت تجارت پزشکی است که تعهدی به سوگندنامه پزشکان ندارد، سوگندنامه ای که حکیمان و طبیبان را نیاز داشت نه فروشندگان و بازرگانان. در چنین بازار مکاره ای، برگزاری روز پزشک یا عدم برگزاری آن بر عملکرد پزشکان، بر هدف علم پزشکی، یا بر نظام غالب پزشکی تأثیر و دخالتی ندارد. مفهوم «حکیم» در چارچوب مفهومی فروشندگان سلامتی جایی ندارد.

پارادایم غالب پزشکی کنونی پدیده ها و مسائل اجتماعی و روانی و فرهنگی را نیز به زبان پزشکی ترجمه و تحلیل می کند تا مردم حل این مسائل را نیازمند مراجعه به پزشکان متخصص دانند تا نسخه ای پزشکی برایشان بپیچد (medicalization). پزشکی شدن پدیده ها و مسائل غیرپزشکی است که اقتدار و سیطره پزشکی را حفظ و پشتیبانی می کند. در چنین پارادایم بازاری، پزشک نه طبیب است و نه حکیم، طبابت نیز نه امری مقدس و نه واسطه ای از شفاست بلکه تجارتی پزشکی (medical business) قلمداد می شود. نه یادآوردن سوگندنامه، نه توصیه به رعایت اخلاق و نه دم از پزشکی اسلامی زدن نمی توانند تغییری در این پارادایم بوجود آورند.

افت جایگاه «حرفه پزشکی» می تواند علل متفاوتی داشته باشد:

1) تنزل رتبه از «واسطه شفا بودن» به «فروشندگی خدمت». تخصصی شدن پزشکی یکی از مصادیق توسعه بازار و تجارت پزشکی است (تحت تأثیر پارادایم غالب) که دانش پزشکی را به یک مهارت شغلی برای تأمین معاش تنزل داده و نمی توان از پزشکان خواست دید مادی و منفعتی به پزشکی نداشته باشند زیرا نظام سلسله مراتبی پزشکی (و شدیدترش در تخصصهای پزشکی) تحت تأثیر پارادایم غالب پزشکی است که چنین ارزش گذاری می کند. به بیانی دیگر، «ابزاری شدن پزشکی» برای جلب سود و قدرت اتفاق افتاده است. پس نمی توان تخصصی شدن پزشکی را مانع تلاش پزشکان برای رسیدن به بقیه علوم مانند فلسفه و الهیات دانست زیرا هستند پزشکانی که رشته های دیگر علوم انسانی نیز تحصیل کرده اند (فلسفه، تاریخ، روانشناسی، جغرافیا، اخلاق، مدیریت).

2) «عدم رعایت اخلاق حرفه ای» (که بر اخلاق عمومی اولویت دارد) در طبابت. اخلاق حرفه ای تحت تأثیر کدهای اخلاقی آن حرفه و اینها تحت تأثیر ارزشهای حرفه ای هستند. نظام ارزشی پزشکی نظامی عینیت گرا و اثبات گراست که با نظام ارزشی اسلام متفاوت است. یعنی نمی توان از پزشکان مطالبه کرد مباحث اسلامی و قرآنی و اخلاقی را مبنای فعالیت خود قرار دهند. اگرچه ارائه درسهای گروه معارف در دانشگاهها مدلی برای رسیدن به اهداف ارزشی است اما هم اکنون اینها دروس عمومی هستند نه دروس تخصصی پزشکی که نه جزو علوم پایه و نه جزو دروس بالینی دانشجویان پزشکی نمی گنجند.

4) «قیاس ناپذیری پارادایمها». پارادایم پزشکی در تنافی و تعارض با پارادایم توحیدی است که اسلام و قرآن معرفی می کند.

حکیم؟!

افراد زیادی در گذشته فعالیتهایی می کردند که اکنون در ذیل «حرفه پزشکی» می گنجد: طبیبان، متطببان، حکیمان، عطاران، حجامان، و دلاکان مهمترین آنها بودند. آنها در ساحتهای کاملا متمایزی عمل می کردند، مسئولیت قانونی پیدا می کردند و دانش متفاوتی داشتند. پس نمی توان مدعی شد که در گذشته به «پزشک» طبیب می گفتند و نمی توان مدعی شد استعمال «حکیم» برای طبیب و پزشک در گذشته رایج بوده تا با ایجاد مغلطه در ذهن مخاطب، مدعا را ثابت نمود.گویا گذشتگان لفظ حکیم و طبیب را جزو اسمای الهی می دانستند و جرأت نامیدن خویش نداشتند. 

با این حال می توان فرضیه های مختلفی را برای استعمال واژه حکیم برای مفهوم پزشک متصور شد: 1) این که پزشک مصلحتی را در سلامت بیمار می دید که دیگران نمی دیدند و با انجام دستورات وی، سلامتی بیمار باز می گشت. این همان معمای پیچیده بودن و سحرآمیز بودن عملکرد پزشک را موجه می نماید. 2) اگر «حکمت» به «هدف غایی و انگیزه نهایی از عملکرد موجود زنده» اشاره داشته باشد، می توان نتیجه گرفت شناخت «تئوری بیماری» و «تئوری شفا» برای پزشکان سنتی می توانسته موفقیت حرفه ای آنها را در بازگرداندن سلامت بیماری تضمین کند و در میان مردم به عنوان حکیم شناخته می شدند (بر خلاف عطاران و حجامان و دلاکان). 3) اطبای سنتی که آگاهی بیشتری از فلسفه پزشکی و مبادی علم طب داشتند، حکیم نیز نامیده می شدند. چون می دانیم بسیاری از اطبای سنتی در گذشته (چه برسد به دیگر شرکای حرفه ای آنها) فلسفه نمی دانستند و بسیاری از فلاسفه نیز طب نمی خواندند، جامع بودن بوعلی سینا در  علوم مختلف را نمی توان به همه تعمیم داد. 4) احتمالاتی ضعیفی نیز دیگران مطرح کرده اند:  «چون خدا حکیم بوده و طبیب نیز کمال مطلوب بیمار را می دانسته» یا «حکمت به معنای استوار و قاطع است و طبیب نیز آگاهی استواری از بیماری داشته». البته هیچ شاهد تاریخی نمی توان یافت که مردم چون خدا را حکیم می دانستند پس اطباء و پزشکان را نیز حکیم نامیدند.

5) واژه حکیم بار ارزشی برای پزشک دارد. با تجمیع ارزشهای دینی-اخلاقی و ارزشهای حرفه ای می توان کدهای حرفه ای تدوین کرد که می بایست با «چارچوب ارزشی» جامعه باشد تا پزشکان ملزم به رعایت آنها شوند. گسستهای کنونی بین همه این ارزشهاست که از نامیدن فروشندگان سلامتی به نام حکیم ممانعت می کند. پس نمی توان با توصیه به اخلاق پزشکی اسلامی کاربرد واژه حکیم را برای پزشک کنونی توجیه کرد.

 

طب اسلامی یا آموزه های دینی حفظ الصحه؟

اگر آموزه های دین اسلام درباره سلامت و پزشکی در حد دانشی قابل اعتناست، باید مفاهیم اصلی مانند سلامت و بیماری، درمان و شفا و و و را به درستی تبیین کرد و به اسلام نسبت داد. برای این کار، باید شبکه ای معنایی از مفاهیم مثبت مانند «سلامت»، «عافیت»، «صحت» و مفاهیم منفی مانند «عله»، «مرض»، «داء»، «کرب»، و بسیاری از واژه های دیگر تحقیق و استخراج کرد.صرف قرابت زمانی مفاهیم به کار رفته در طب سنتی و در آموزه های اسلامی نمی تواند مستندی بر وجود طب اسلامی باشد.

«طب اسلامی» واژه ای غلط انداز است زیرا پزشکی اسلامی شده یا نشده ندارد و وظیفه اسلام طبابت پزشکی نیست. مهمترین وجه اشتراک اسلام و پزشکی «حوزه معرفتی» و «حوزه کاربردی» می باشند و نه در «میزان گزاره های علمی» تا عده ای با ناچیز شمردن روایات مربوط به سلامت و صحت جسم  و جان، آن را به سُخره گیرند.

از طرف دیگر، معنای «طب اسلامی» نیز مبهم است:

الف) «نظام سلامت و پزشکی مسلمانان در قرون شکوفایی تمدن اسلامی». واژه های «طب اسلامی» و «طب مسلمین» از قرن سوم هجری به کار رفت زیرا مورخان، مستشرقین و جنگجویان مسیحی آن واژه ها را برای «نظام سلامتی و درمانی مملکت اسلامی» ابداع کردند که بسیار پیشرفته تر از طب رایج اروپائیانِ قبل از رنسانس بود. پس طب اسلامی یا طب مسلمین بیانی مسیحی اروپایی از طب متداول در مملکت اسلامی آن زمان بود.

ب) «آموزه های دینی مرتبط با سلامت و حفظ الصحه». گفتنی است آموزه های صحی دین اسلام سه گونه اند: 1) در طبابت پزشکی و بهداشت فردی یا جمعی کاربرد دارند (راهنمای بالینی)، 2) معرفت پزشکان و عمل کنندگان و اندیشمندان را تغییر می دهند، 3) به صراحت متضمن روشهای درمانی و علاجی هستند (گزاره های پزشکی). بنابراین، اسلام توصیه هایی دارد که رعایت آنها به صحت و سلامت کمک می کند. اما چنان نیستند که بخواهند بدنه ای متمایز از دانش کاربردی و علمی به نام طب اسلامی داشته باشند.

اما اکنون «طب اسلامی» طرفدارانی متفاوت دارد: 1) برخی سوداگران طبابت سنتی با استفاده ابزاری از آموزه های دینی، به پوشاندن جهل و نادانی خویش، طمع بر منافع، و تحمیق یا تحمیر توده های مردم مشغولند. 2) برخی تحصیل کردگان علوم دینی و حوزوی و نگران از تضعیف جایگاه دین در مردم، طب اسلامی را بهانه ای برای روی آوردن جامعه و جوانان به دین و مسائل دینی، انتخاب بک زندگی اسلامی، و . . . می پندارند. 3) اندیشمندانی مسلمان نیز با نگاه «تولید علم دینی» و «تمدن سازی» در سالهای اخیر نظریه پردازی کرده و تلاش کرده اند آموزه های دینی رسیده از پیشوایان دین را دسته بندی نمایند.

برخی شیفتگان طب اسلامی به افراط توصیه به استفاده از «مکاشفه» و «دریافت» (intuition) نموده اند:  تجربه ای تکرار نشدنی و آزمون گریز. اما پزشکی «دانش» و «مهارت» و «هنر» است: دانشی که به تجربه آزموده شود، مهارتی که در محیط پویای بالینی کسب شود، و هنری که مهارتهای مشاهده کردن، تحلیل، همدردی، و خود ابرازی را توسعه دهد، مهارتهایی که مراقبتهای پزشکی را انسانی تر کنند.

برداشتها و تفسیرهای سطحی از آیات و روایات

با این که می دانیم دانش بشری ناقص است اما گاهی روایات بعنوان کلام وحیانی با یافته های علمی تطبیق داده می شوند غافل از این که با یافته های علمی به آسانی نقض شده و بی اعتبار می شوند. بسیاری از روایات معصومین علیهم السلام به حفظ الصحه مربوط می شوند (در زبان امروزی: فیزیولوژی و بهداشت و پیشگیری) و به پاتولوژی و بیماریزایی مربوط نمی شوند.

از طرف دیگر، نمی توان ادعا کرد هرچه اسلام حرام یا مکروه دانسته، ضرری جسمی یا روحی به دنبال داشته، پس اسلام قابلیت دارد که طب اسلامی داشته باشد، بلکه ممکن است شارع منافع دیگری نیز در نظر داشته است.بیشتر آموزه های دینی در ذیل حفظ الصحه (بهداشت، پیشگیری) جای می گیرند که متفاوت با درمان است. در زیر، به چند مورد از ذوقیات مخدوش طرفداران طب اسلامی اشاره می شود:

1.        «و لا تلقوا بایدکم الی التهلکه». برخی این آیه را به بحث خودکشی و طب اسلامی ربط داده اند. چنین نیست و هیچ مفسری هلاکت در این آیه را به معنای قتل و خودکشی ندانسته است (آیات خودکشی: سوره نساء آیات 29 و 30، سوره مائده ایه 32).

2.        «کلوا و اشربوا و لا تسرفوا». این آیه را نمی توان با یافته های پزشکی تطبیق داد: معیار زیاد یا کم بودن خوراک مشخص نیست، نمی توان بر حسب کالری (واحد ارزش غذایی) یا بر حسب واحد حجم یا جرم عددی را مشخص کرد.

3.        «کسی که پُرخورد، بدنش بیمار و قلبش سنگدل می شود». شما با این روایت نمی توانید افراد چاق و پرخور در جامعه را قسی القلب (سنگدل) بدانید. حتی این روایت برای نشان دادن أثر غذا و مادیات بر روح ضعیف است.

4.        «معده مادر تمامی بیماریهاست». این ادعا هنوز اثبات تجربی نشده و موارد خلاف زیادی نیز دارد. هیچگونه تبیین علمی برای بروز بیماریهای مختلف ذکر نشده که معده در بروز آن نقش داشته باشد. یا فیزیولوژی ناقص است یا تبیینهای علمی.

5.        «اگر فردی چهل روز نتواند گوشت بخورد، باید قرض کرده و گوشت بخرد و بخورد». می دانیم اسیدآمینه های ضروری بدن با خوردن گوشت تأمین می شوند اما فهم و تفسیر این روایت وابسته به فهم روایت دیگری است: «اگر کسی چهل روز گوشت نخورد باید در گوشش اذان گفت». اذان گفتن به چه معناست؟ با دانش موجود پزشکی نمی توان رابطه ای تبیینی یا تعلیلی درستی ترسیم کرد.

6.        «غذای داغ نخورید». برخی تلاش کرده اند رابطه علت و معلولی بیابند و ادعا کرده اند: چون احیاناً غذای داغ باعث ایجاد ناراحتی و بیماری می شود، پس نهی شده است. البته می توان فرضیه ای ساخت: «خوردن غذای داغ موجب بیماری می شود» و آن را آزمود. اما پرسشهای دیگری باقی می مانند: فرق حرام مُضِّر با حرام غیرمُضِّر چیست؟ حد تمایز این دو کدامند؟

7.        «کراهت فوت کردن به غذا». برخی علت این کراهت را وارد شدن منواکسیدکربن دانسته اند که تبیین و تعلیل ضعیفی است زیرا واژه منواکسید کربن واژه ای از علوم جدید است نه دوران صدر اسلام یا دوران گذشته ایرانیان. البته فرضیه های بهتری می توان مطرح کرد: فوت کردن موجب انتقال ویروسها می شود. باید مواظب باشیم استدلال یا توجیه ارائه شده به جای تقویت دین، باعث وهن دین اسلام نشود.

8.        «جواز شکستن نماز واجب به خاطر قضای حاجت». برخی این حکم فقهی را شاهدی از اهمیت و توجه اسلام به سلامت حسم دانسته اند ولی استحباب قضای حاجت قبل از وضوگرفتن و قبل از نماز اولویت دارد. البته جور دیگری می توان توجه اسلام به سلامتی را نشان داد با روایتهایی که توصیه کرده اند ادرار نگه داشته نشود اگرچه سوار بر شتر باشد.

سبک زندگی اسلامی!؟

برخی با برجسته کردن توصیه های دینی، به ترویج سبک زندگی اسلامی می پردازند و داشتن آن را لازمه زندگی سالم و سلامت همه جانبه می دانند. به طور مثال، «اهمیت شب زنده داری» را مصداقی از سبک زندگی مناسب و حفظ سلامتی دانسته اند. منظور از شب زنده داری بیدار شدن در شب برای ارتباط با خداست؟ یا شب زنده داری و شب نشینی در زیر لامپهای سفید هم همین خاصیت را دارد؟ تحقیقات متعددی نشان می دهند کار کردن در شیفت شب و بیداری در زیر نور سفید می تواند آسیبهای جدی بر سلامت جسم و  روان بگذارد. 

سبک زندگی واژه ای دینی و بومی نیست بلکه در ادبیات دانش غربی متولد شده و معلوم نیست وارد کردن آن به فرهنگ اسلامی و شرقی موجب دستکاری معرفتی نشود زیرا تفاوت فرهنگی و ارزشی (پارادایمی) وجود دارد. «آن طور که پیشوایان معصوم زندگی کرده اند» یا «آن طور که دستور داده اند در زندگی رعایت کنیم» را می توان معادل سبک زندگی دانست. در این صورت، باید پارادایم توحیدی را بشناسیم و سپس توصیه های دین اسلام را بعنوان آموزه های عمومی برای حفظ الصحه فرهنگ سازی کنیم (نوشتار فوق در پایگاه خبری طلیعه نیز منتشر شده است).

نوشتار فوق به دنبال انتشار مصاحبه پایگاه خبری طلیعه با جناب حجه الاسلام دکتر ابوالفضل ساجدی به مناسبت روز پزشک نگارش یافته تا ایرادات متعدد آن را گوشزد نماید.

مطالب مرتبط از همین نویسنده: طب الرضا: الگوی طب اسلامی،    تحلیل «استدلال علمی» درطب سنتی ایران،     طب سنتی یا طب اسلامی؟،    پارادایم غالب پزشکی،      پارادایم طب سنتی


کو حکیم؟ کو طب اسلامی!

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 95/6/8:: 12:9 صبح

«طب اسلامی و حکیم نامیده شدن اطبا» موضوع مصاحبه پایگاه خبری طلیعه با جناب حجه الاسلام دکتر ابوالفضل ساجدی به مناسبت روز پزشک است  که به دلیل ایرادات متعدد، نقد زیر را ارائه می دارم: 

1.         عنوان دو قسمتی است: قسمت اول گزاره ای است که تا حدودی در مصاحبه اشاره و تبیین شده اما قسمت دوم ادعایی است که این مصاحبه نتوانسته آن را اثبات کند.

2.        معنای «پزشکی اسلامی» واضح و مورد اجماع یا اتفاق نیست: هم می توان به پزشکی به کار بسته شده توسط مسلمانان در قرون شکوفایی تمدن اسلامی اطلاق کرد و هم به آموزه های دینی مرتبط با سلامت و حفظ الصحه.

3.        سؤال اول مغلطه دارد: در تعاریف اسلامی و رایج، به پزشک فقط حکیم نمی گویند بلکه هم طبیب و هم حکیم ثبت شده است. از طرف دیگر، کاربرده «حکیم» با معنای مورد نظر سائل مربوط به اسلام نیست بلکه مربوط به «طب سنتی» و «طب اسلامی-ایرانی» است. مصاحبه شونده نیز متعرض چنین مغلطه ای نشده است!

4.        سؤال اول دو قسمت جداگانه و متمایز دارد: اولی متضمن تحلیلی تاریخی در استفاده از واژه حکیم است و دومی مستلزم تحقیقی مفصل برای شناخت پارادایم توحیدی، نظام ارزش گذاری اسلام و قرآن، و نظام ارزشی حرفه ای به نام طب یا پزشکی است. نه مصاحبه کننده متوجه خلط مبحث بوده و نه مصاحبه شونده!

5.        درباره چرایی اطلاق واژه «حکیم» در پرسش دوم، مصاحبه شونده سه احتمال آورده است: 1) چون خدا حکیم بوده، 2) حکمت به معنای استوار و قاطع، 3)حکمت به معنای شناخت صفات خدا. اما

a.       چه کسی گفته و بر اساس کدام شاهد تاریخی می توان مدعی شد که مردم چون خدا را حکیم می دانستند پس اطباء و پزشکان را نیز حکیم نامیدند؟!

b.       شاید «حکمت» به هدف غایی و انگیزه نهایی از عملکرد موجود زنده اشاره داشته که به نوعی پزشکی و طب را نیازمند «تئوری بیماری»، «تئوری شفا»، و شناختن «پارادایم غالب» می دانسته است.

c.       شاید اطبای سنتی درباره فلسفه پزشکی و مبادی علم طب بیشتر می دانستند که حکیم نامیده شدند.

d.       اصلا اشاره ای ندارد که بسیاری از اطبای سنتی در گذشته، فلسفه نخوانده بودند و بسیاری از فلاسفه نیز طب نخواندند!

6.        فهم ایشان از تخصصهای پزشکی و تأثیر آنها بر طبابت و پزشکی ابتدایی است: نگاه ابژه ای و مکانیکی آنها به سلامت و به انسان است که مشکل ساز شده است نه خود تخصص، زیرا سلامت و مراقبتها را نوعی کالا می پندارند که قابل تبادل و قابل خرید و فروش است. در چنین پارادایم بازاری، پزشک نه طبیب است و نه حکیم بلکه یک تاجر پزشکی یا تاجر سلامتی است (medical business).

7.        تخصصی شدن را مانع تلاش پزشکان برای رسیدن به بقیه علوم مانند فلسفه و الهیات دانسته است! هستند پزشکانی که رشته های دیگر علوم انسانی تحصیل کرده اند! بلکه پارادایم پزشکی در تنافی یا در تعارض با پارادایم توحیدی است که اسلام و قرآن معرفی می کند، حتی در تعارض یا در تنافی با پارادایم علوم انسانی است. همچنین فروکاستن دانش پزشکی به یک مهارت یا به یک شغل (تأمین معاش) است که این حرفه را تنزل داده است.

8.        نویسنده از پزشکان مطالبه می کند که مباحث اسلامی و قرآنی و اخلاقی را مبانی فعالیت خود قرار دهند! کجای تدریس دروس علوم پایه و دروس بالینی دانشجویان پزشکی می توان چنین مباحثی را گنجاند؟ درسهای گروه معارف نیز که در دانشگاهها ارائه می شوند، به عنوان دروس عمومی هستند نه دروس تخصصی پزشکی.

9.        اشاره به محتوای سوگندنامه پزشکی دارد که با حیکم بودن پزشک قرابت دارد! سوگندنامه پزشکی نه وحی منزل است و نه الزامی حرفه ای برای فارغ التحصیلی از پزشکی! می توان محتوای آن را عوض کرد!

10.     اشاره ای به روز پزشک کرده برای بهبود طرز فکر حکیم بودن پزشکان! باید گفت برگزاری روز پزشک یا عدم برگزاری آن هیچ تأثیر و دخالتی بر عملکرد پزشکان، بر هدف علم پزشکی، و یا بر پارادایم غالب پزشکی ندارد. حتی توجه به این روز را برای اعتلای جایگاه طبابت و طبیب مطرح کرده است! اما باید گفت که پزشکی به عنوان یک حرفه تحت تأثیر «کدهای حرفه ای» است، و به عنوان یک رشته کاربردی و عملی تحت تأثیر «کدهای اخلاقی» است، و به عنوان بخشی از نیاز مردم جامعه، تابع «چارچوب ارزشی» آن جامعه و متأثر از فرهنگ و دین آن مردم است که متأثر از نظام ارزش گذاری (در اینجا «پارادایم توحیدی») است.

11.     نویسنده با اشاره به مراجعه بسیار زیاد مردم به پزشکان، خواسته که آنان به سوگندنامه متعهد باشند و فضای اعتماد گذشته را بازآورند! بد نیست نویسنده درباره «نیاز القایی» (induced need) که پزشکان به ویژه متخصصان در مردم یا در گروههای پرخطر ایجاد می کنند جستجو نمایند تا متوجه شوند که این نیازها همیسه واقعی نیستند بلکه می توانند برای نیازمندسازی مشتریان باشد تا به فروشندگان خدمات سلامتی و پزشکی بیشتر و بیشتر مراجعه نمایند. این واقعیت تجارت پزشکی است!.

12.     نویسنده در انتهای پاسخ به سؤال اول، خواستار نداشتن دید مادی و منفعتی به پزشکی شده است! باید گفت نظام سلسله مراتبی که در پزشکی و شدیدترش در تخصصهای پزشکی هست (تحت تأثیر پارادایم غالب پزشکی) که چنین ارزش گذاری انجام می شود.

13.     الزاما آموزه های دینی با آموزه های طب سنتی ندارند، این همراهی که دیده می شود یا انتظار داریم، بخاطر قرابت زمانی است که مفاهیم به کار رفته در آن زمانها داشته اند.

14.     باید شبکه معنایی از مفاهیم مثبت مانند «سلامت»، «عافیت»، «صحت»، «راحه»، و مفاهیم منفی مانند «عله»، «مرض»، «داء»، «کرب»، و بسیاری از واژه های دیگر تحقیق می شد تا بتوان سلامت و بیماری، درمان و شفا و و و را به درستی تبیین کرد و به اسلام نسبت داد (همانند کاری که ایزوتسو در کتاب «شبکه معنایی واژه های اخلاقی در قرآن» انجام داد

15.     نویسنده مدعی است هرچه اسلام حرام یا مکروه دانسته، ضرری جسمی یا روحی به دنبال داشته، پس اسلام قابلیت دارد که طب اسلامی داشته باشد!  باید گفت بیشتر آموزه های دینی در ذیل حفظ الصحه (بهداشت، پیشگیری) جای می گیرند که متفاوت با درمان است. البته ادعای فوق نیز تنها یک فرضیه است که مبتنی بر شواهد پشتیبان زیادی نیست بلکه شواهد خلاف نیز داریم.

16.     توصیه به استفاده از «مکاشفه» و «دریافت» شده است! intuition چه جایگاهی در علوم تجربی دارد؟ آیا نتیجه آنها قابل تکرار است؟ آیا ایشان به مکاشفه فهمیده که عینک نیاز دارد؟!

17.     حرام بودن یا جایز اعلام کردن مساوی با ضرر بدنی صرف نیست بلکه ممکن است منافع دیگری نیز مدنظر شارع بوده باشد.

18.     نویسنده فایده توصیه هایش را روی آوردن جامعه و جوانان به دین و مسائل دینی دانسته است!  البته این هدف دیگری است که در پارادایم وسیعتری به نام پارادایم توحیدی می گنجد و نه در پارادایم اسلامی (در مقابل مسیحیت، یهودیت)، و نه در پارادایم طب سنتی ایرانی، و نه در پارادایم طب اسلامی!

19.     وی اشاره دارد به موردی که با تحقیق در منابع طب اسلامی، در مباحث اعتقادی نیز متحول شد و پیگیر مسائل شرعی خود شد! این مورد جزئیه است و قابل تعمیم نیست، و بر اساس علوم تجربی و کاربردی ارزش فرضیه سازی بسیار ضعیفی دارد.

20.     چند روایت از باب اکل و شرب آورده و به سلامت و پزشکی اسلامی ربط داده است! یکی اینکه «زیاده روی در خوردن و آشامیدن نکنید». سؤال می کنیم: معیار زیادی یا معیار کمی چیست؟ آیا بر حسب کالری می توانید عددی مشخص کنید؟ بر حسب واحد حجم (گرم) چطور؟ روایت دیگری آورده که «پرخور قسی قلب می شود» ایا می توان نتیجه گرفت تمام افراد چاق و پرخور در جامعه ما، قسی القلب هستند؟ به نظر می رسد با کمی تحقیق و جستجو، نویسنده می توانست روایات بهتری را برای ربط دادن جسم و روان مطرح نماید.

21.     روایتی آورده که «معده مادر تمامی بیماریهاست»! خوب چرا این را تبیین نمی کند؟ این ادعا که اثبات تجربی نشده! خلافش نیز زیاد است! روایت دیگری آورده که «اگر فردی چهل روز گوشت چیرش نیاید، باید قرض کند و گوشت بخرد و بخورد»! چرا به این روایت اشاره نکرده که «اگر کسی چهل روز گوشت نخورد باید در گوشش اذان گفت»! اذان گفتن به چه معناست؟ چه ربطی دارد؟

22.     مدعی است در روایتی خوردن غذای داغ حرام دانسته شده! سپس علتش را چنین بیان می کند: احیاناً باعث ایجاد ناراحتی و بیماری می شود! این چه جور تبیینی است؟ البته این (خوردن غذای داغ موجب بوجود آمدن بیماری شود) می تواند یک فرضیه باشد از میان چندین فرضیه! سؤال: فرق حرامی که مضر است با حرامی که مضر نیست، چیست؟ حد تمایز این دو کدامند؟

23.     مکروه بودن خوردن غذایی که به آن فوت شده را بخاطر وارد کردن منواکسیدکربن دانسته است!ادعای بزرگ و تمسخر آمیزی است! منواکسید کربن واژه ای از علوم جدید است نه دوران صدر اسلام یا دوران گذشته ایرانیان! اینجور استدلال/توجیه کردن باعث وهن اسلام و دین است تا باعث تقویت دین!آیا فلسفه دین خواندن موجب چنین سبک سری شده است؟!

24.     بسیاری از روایات معصومین علیهم السلام به حفظ الصحه مربوط می شوند (در زبان امروزی: فیزیولوژی و بهداشت و پیشگیری) و به پاتولوژی و بیماریزایی مربوط نمی شوند.

25.     اهمیت شب زنده داری را بخاطر داشتن سبک زندگی مناسب و حفظ سلامتی دانسته! ولی باید گفت که عوامل بسیاری می توان از بیدار ماندن  مردم در شبها رصد کرد که بر سلامت آنها اثر سوء می گذارند (لامپهای سفید رنگ).

26.     سبک زندگی سالم (مطابق نظر اسلام) در یک پارادایم توحیدی معنا می یابد که بخواهیم آموزه های عمومی برای حفظ الصحه را فرهنگ سازی کنیم.

27.     آیه «و لا تلقوا بایدیکم الی التهلکه» را به بحث خودکشی ربط داده! اما چنین نیست و هلاکت در اینجا به معنای قتل و خودکشی نیست! آیات خودکشی عبارتند از: من قتل نفساً بغیر نفس او فساد فى الارض و فکانما قتل الناس جمیعا (مائده 32)، ولا تقتلوا انفسکم ان الله کان بکم رحیما و من یفعل ذلک عدوانا و ظلما فسوف نملیه نارا و کان ذلک على الله یسیرا (29 و 30 نساء)، وَمَن یَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُّتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ جَهَنَّمُ خَالِدًا فِیهَا وَغَضِبَ اللّهُ عَلَیْهِ وَلَعَنَهُ وَأَعَدَّ لَهُ عَذَابًا عَظِیمًا (93 نساء)،

28.     در توجه اسلام به سلامت جسم، اشاره کرده که اگر در همگام نماز احتیاج به قضای حاجت شود، باید از ادامه نماز صرف نظر کند و بعد از قضای حاجت، به اقامه فریضه بپردازد! نمی دانم چرا اشاره نکرده که توصیه شده و مستحب است که قبل از وضوگرفتن و قبل از نماز، قضای حاجت انجام شود! شاید مطالعات فلسفی مانع جستجوی فقهی شده!

البته این نوشتار به زودی ارتقاء می یابد. 

مطالب مرتبط از همین نویسنده: 

طب الرضا: الگوی طب اسلامی

تحلیل «استدلال علمی» درطب سنتی ایران (البته تا قبل از انتشار مقاله، فقط دو نفر اول و آخر نویسندگان بودند اما پس از انتشار بقیه نیز اضافه شده بودند)

طب سنتی یا طب اسلامی؟ بازنشر شده در «سایت تحلیلی الف»

پارادایم غالب پزشکی

پارادایم طب سنتی


کی مسلمان نیست؟

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 95/4/9:: 12:56 صبح

آیا می شود مسلمان از پیامبر اسلام پیروی نکند؟

آیا می شود دیندار پیرو پیشوای دینش نباشد؟

اکنون از چه کسی پیروی می کنیم؟

اکنون پیشوای دین ما کیست؟

مسلمان پیرو کیست؟

نوشته زیر استدلالی را مطرح می کند که نه فقط برای شیعیان و اهل تسنن، که برای مسیحیان و یهودیان، بلکه برای همه دینداران در جهان کنونی، درس آموز است:

اهمیت و اعتبار ادیان آسمانی به فرستاده الهی و کتاب آسمانی است. آخرین نسخه دینی وحی شده برای بشریت، اسلام نام دارد: پیامبرش محمدبن عبدالله خاتم الانبیاء و کتابش قرآن است. در بخشی از آخرین کتاب مقدس، خدا تصریح می کند که فرشتگان و روح را هر ساله نازل می کند. تا پیامبری در میان امتش باقی بود، فرشتگان و امین وحی بر آن پیامبر نازل می شدند. وقتی پیامبری در میان دنیای بشری باقی نمانده باشد، باز خدا این فرشتگان و امین وحی و روح را نازل می کند.

سوره «قدر» را بازخوانی می کنیم:

a.           هم در سوره قدر [1] و هم در سوره دخان[2]، خداوند از نزول قرآن در زمان گذشته و البته از طریق اسباب طولی (صیغه ماضی از باب افعال) خبر می دهد، همان شب قدر که تمام حقیقت قرآن بر پیامبر اسلام نازل گشت.

b.           در سوره قدر، خداوند از نزول ملائکه و نزول روح، در هر شب قدر خبر می دهد که هر امر الهی را نازل می کنند. نزول اینها با صیغه مضارع آمده که دلالت بر استمرار دارد یعنی تا چرخش خورشید و زمین و گردش شب و روز ادامه خواهد داشت.

c.            در سوره دخان، خداوند از تفریق (جداکردن) هر حکمت و امری در شب قدر خبر می دهد. این تفریق با صیغه مضارع آمده که دلالت بر استمرار آن در طول زمان (تا قبل از قیامت) دارد.[2]

d. شکی نیست که قرآن در زمان بعثت بر پیامبر نازل گشت و هیچ کسی دیگر شایسته این نزول نبود زیرا قرآن سخن خداست و چنان گرانسنگ است [3] که تحمل کننده آن باید اهلیت آن را داشته باشد. در زمان صدر اسلام، اهلیت برای نزول سخن خدا و ملائکه و روح و امر الهی فقط برای پیامبر بود.

با این مقدمات، استدلال را پیش می گیریم:

o      یا باید سوره قدر و دخان با فوت پیامبر منسوخ شده باشند تا استمرار نزول نیاز نباشد که چنین نیست.

o      یا باید شخص پیامبر اسلام تا روز قیامت زنده می ماند تا این نزول بر وی ادامه یابد که چنین نیست.

o      یا باید پیامبری بعد از پیامبر اسلام تا روز قیامت وجود داشته باشد تا اهلیت این نزول مستمر را داشته باشد که چنین نیست زیرا حضرت محمد بن عبدالله آخرین پیامبر بود [4] و پیامبری نیز نیامده است.

o      یا باید کسی یا کسانی شایسته و معادل پیامبر پس از وفات وی تا روز قیامت باشد تا این نزول مستمر بماند. 

این فرد شایسته کیست که اینها بر وی نازل می شوند؟

آیا این فرد جانشین و قائم مقام پیامبر (فرستاده الهی) است؟

آیا پیشوای واقعی دین اسلام پس از پیامبر چنین کسی بوده است؟

در زمان حاضر،  شیعیان دوازده امامی این شخصی که حقیقت قرآنی به همراه ملائکه و روح و امر الهی در شب قدر بر وی نازل می شوند را امام مهدی یا امام زمان (عج) می نامند و معتقدند که در غیبت ظاهری از چشم مردم قرار دارد.  

حال مسلمان کیست؟ کسی که حضرت مهدی در دینش جای دارد؟ یا کسی که به وی ایمان ندارد؟

Who is Muslim? one believes Imam Mahdi? or one does not believe him?0


[1] بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏. إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَیْلَةِ الْقَدْرِ(1)وَ مَا أَدْرَئکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ(2)لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌْ مِّنْ أَلْفِ شهَْرٍ(3)تَنزََّلُ الْمَلَئکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبهِِّم مِّن کلُ‏ِّ أَمْرٍ(4) سَلَامٌ هِىَ حَتىَ‏ مَطْلَعِ الْفَجْرِ(5).

[2] بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ‏. حم(1)وَ الْکِتَابِ الْمُبِینِ(2)إِنَّا أَنزَلْنَهُ فىِ لَیْلَةٍ مُّبَرَکَةٍ  إِنَّا کُنَّا مُنذِرِینَ(3)فِیهَا یُفْرَقُ کلُ‏ُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ(4)أَمْرًا مِّنْ عِندِنَا  إِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ(5)رَحْمَةً مِّن رَّبِّکَ  إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ(6)

[3] المزمل : 5   إِنَّا سَنُلْقی‏ عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقیلاً.

[4] الأحزاب : 40   ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیماً.


نفس پیامبر از نفس افتاد!

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 95/4/6:: 11:59 عصر

نفس پیامبر از نفس افتاد!

نبوت بزرگترین هدیه ای بود از جانب خدا برای بندگانش، اما استمرار نیافت.

قرار بود امامت جایگزین آن شود، اما حسادت نگذاشت!

کینه های بدر و حنین و حیله های امویان و سفیانیان کارگر شد!

کورنومتر نداشتند اما وفات پیامبر را لحظه شماری می کردند!

سازمان ساواک و سیاه و کا گ ب و موساد نداشتند، اما کار آنها را انجام دادند!

خبرچین و جاسوس داشتند؟ عایشه و حفصه!

شاید می خواستند مزد رسالت آخرین پیامبر را بپردازند؟ با سوزاندن درب خانه بیت الوحی! با شکنجه تنها یادگارش! با خانه نشین کردن وصیش!

بدعتی تازه در دین ساختند: خلافت را مطرح کردند تا از امامت دور کنند، امامتی که از آغاز بعثت در مکه پیش بینی می شد (یوم الدار)، در طی 23 سال بعثت یادآوری می شد، در آخرین مراسم حج رونمایی شد، در هفتاد روز از غدیر خم تا وفات پیامبر یادآوری می شد، . . . 

ای کاش خلافت پیش نمی آمد!

شب 21 ماه رمضان، شبی است که خلیفه سازان و خلیفه دوستان شاد شدند! نفس پیامبر از نفس افتاد! امیرمؤمنان به دیدار حق شتافت!

 


<   <<   26   27   28   29   30   >>   >



بازدید امروز: 301 ، بازدید دیروز: 77 ، کل بازدیدها: 422813
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ