سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آخرین ساعت آخرین پیامبر

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 94/9/19:: 4:43 صبح

1426سال پیش، آخرین ساعت عمر آخرین پیامبر را بازخوانی می کنم تا زنگار از این صفحه روزگار زدایم :بیست و هشتم صفر سال یازده هجری، مرکز شهر پیامبر، حجره اختصاصی آخرین پیغمبر. آخرین فرستاده خدا آخرین لحظات حضورش میان مردم را تجربه می کند، آخرین سخنان از آخرین رسولان شنیدنی و ماندنی است. کیست که نخواهد؟

چه باید می شنیدیم؟

صدای تاریخ در هیاهوی زمانه گم نمی شود! تاریخ به سینه خویش ثبت و ضبط کرد آن لحظاتی را که آخرین پیام رسان وحی الهی آخرین دقایق لحظات زندگانی را در میان جمعی منافق و مسلمانی تجربه می کرد.تاریخ نوشت و آن سینه پر شد از کینه و سرنوشت.

چه می خواست؟

پیامبر رحمت بر همه جهانیان است اما چنان تب دارد که گاه به هوش و گاه مدهوش. اکنون هشیار گشته، چشم گشوده و خواست اندرزی بنگارد تا بنویسد چیزی را که امت او پس از وی گمراه نشوندو از ره به در نگردند.او درخواست کرد: قلم و دواتی برایم بیاورید.

چه کردند؟

تاریخ سکوت نکرد، همه گفته ها را به سینه سپرد، کینه ها را فشرد، خشمها را فروخورد. سینه تاریخ سنگین شد، نه از ستم ستمکاران، که از ناگفته های زمان، از گفته های مردمان و از کرده های نامردان.

گوینده از فرمان پیامبر سرپیچیده، خود را از اردوگاه سپاهیان شتابان به میان مسلمانان رسانده و آخرین لحظات آخرین پیامبر را لحظه شماری می کند، اما برای چه؟! درشتگویی دشنام گو، چنان دهن باز کرد که صفحه روزگار را تیره و تار کرد:

این مرد یاوه می گوید! ! ! ! ! ! ! ! ! ! 

«إنّ هذا الرجل لیهجر»

هیاهو بالا گرفت، داد و بیداد از گوشه و کنار برخاست، فریادها در گوش پپیچید، صدای پیامبر در میان هیاهو گم شد. در سویی؛ رگها برجسته، چهره ها افروخته، و چشمها دوخته، آرزوها نزدیک گشته. . . در سوی دیگر؛ دیده ها گریان، اشکها دوان و سینه ها سوزان، دلها لرزان، لبها گزیده بر دندان، امیدها پر کشان. . . . . 

تاریخ این گفته را به سینه سپرد، انباشته از ناگفته ها و کرده ها اما از خاطر روزگار نبرد. این گفته بر سینه اش سنگینی می کند، چرا؟ مگر چه شد؟!

به استدلال زیر توجه کنید:

الف) خدا دستور داده پیامبر را نه با نام بلکه با لقب و با احترام و رعایت ادب سخن گفته و صدا زنند.

ب) فردی پیغمبر اسلام را برخلاف فرمان خداوند، پیامبر نخوانده و دشنام می دهد.

ج) هر فرد و مسلمانی که منکر نبوت و رسالت پیامبر اسلام شود، مرتد (کافر) گشته است.

نتیجه) یاوه گوی روز آخر زندگانی پیامبر، کافری مرتد شد.

حال مستندات قضایای استدلال فوق را بررسی می کنیم:

الف) بنا بر دستور مستقیم خداوند به مردم، سخن گفتن با پیامبر اسلام نبایست همانند سخن گفتن مردم با یکدیگر باشد:

- ایشان را با لقب بخوانند و نام ببرند مانند «رسول الله»، «نبی الله»، «رحمه للعالیمن»، «ابالقاسم». .

- از پشت درب و دیوار او را صدا نزنند.

- صدایشان را بلندتر از صدای وی ننمایند.

آیات 1 تا 5 سوره حجرات به صراحت چنین بیان می کنند: یا أیها الذین ءامنوا لاتقدموا بین یدى الله و رسوله و اتقوا الله إ ن الله سمیع علیم (1یـا أیـهـا الذیـن آمـنـوا لا تـرفـعـوا أصـوتـکـم فـوق صـوت النـبـى و لاتـجـهـروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض أن تحبط أعملکم و أنتم لا تشعرون (2إن الذیـن یـغـضـون أصوتهم عند رسول الله أولئک الذین امتحن الله قلوبهم للتقوى لهم مغفرة و أجر عظیم (3إن الذین ینادونک من وراء الحجرت أکثرهم لایعقلون (4و لو أنهم صبروا حتى تخرج إلیهم لکان خیرا لهم و الله غفور رحیم (5).

آیه 63 سوره نور نیز همین مطلب را می رساند:  لَا تَجْعَلُوا دُعَاء الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعَاء بَعْضِکُم بَعْضاً قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الَّذِینَ یَتَسَلَّلُونَ مِنکُمْ لِوَاذاً فَلْیَحْذَرِ الَّذِینَ یُخَالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَن تُصِیبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ یُصِیبَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ.

ب) تاریخ ثبت کرده این جمله را در چنان لحظه ای: «إنّ هذا الرجل لیهجر»و گوینده آن سخن درشت و زشت را که «عمر» نام داشت (فرزند پنداشته ای از خطّاب). او اشاره می کرد به پیامبر با ضمیر اشاره و نه با نام یا القاب ایشان، نامیدن «مرد» به جای نامیدن «پیامبر یا القاب وی» بیانگر بی ایمانی به مقام نبوت و رسالت ایشان بود. از طرف دیگر،نسبت دادن یاوه گویی به پیامبر اسلام درست نیست. بنابر آیات متعدد، پیامبر هیچ صوت و سخنی از لبانش شنیده نمی شد مگر این که سخن وحی بود و سخنی برحق: مَا ضَلَّ صَاحِبُکُمْ وَمَا غَوَى. وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى. إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى (آیات 2 تا 4 سوره نجم). حتی در آخرین لحظات عمر در میان تب و هشیاری و مدهوشی، سخنی ناحق نگفت.» نسبت دادن این مطلب به پیامبر نشانه کافر شدن به قرآن و رسالت و نبوت است.

ج) اجرا نکردن دستورهای خداوند یا دستورات پیامبر اسلام موجب عصیان و گناه و بلکه کفران است: «بدیهى است اگر اینگونه اعمال به قصد توهین به مقام شامخ نبوت باشد موجب کفر است و بدون آن ایذاء و گناه زیرا کفر علت حبط (از میان رفتن ثواب عمل نیک ) مى شود» (تفسیر نمونه).تمرد و سرپیچی از اجرای خواسته ها و دستورات پیامبر نیز موجب کفران و معصیت و از بین رفتن اعمال نیک می گردد.بی ایمانی به نبوت و رسالت یعنی همان کافر شدن و از دین خارج گشتن (ارتداد یا مرتد شدن). مرتد از دین دو گونه است: آنکه زاییده خانواده ای مسلمان باشد و منکر نبوت یا رسالت پیامبر شود، «مرتد فطری» نام گیرد اما آنکه از خانواده ای غیرمسلمان زاده شده و پس از بلوغ به اسلام گرویده سپس منکر نبوت یا رسالت پیامبر گردد، «مرتد ملی» نام دارد. اولی را بلافاصله اعدام کنند و دومی را سه روز مهلت دهند که اگر توبه نکرد، اعدامش کنند (درباره ارتداد بیشتر بدانیم)

خلاصه و نتیجه گیری

آن یاوه گو (عمر فرزند منسوب به خطّاب) پیش از فوت پیامبر، کافر گشت و از دین اسلام خارج شد.


امانت اربعین

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 94/9/11:: 11:18 صبح

رسد بر گوش دل صوت حزینی

غـریبی آشـنا در سرزمیـنی

من این دل را سپردم با قرینی

نگـه دارد امـانت را اربعیـنی

 اگر بلبل بخـواند این ترانـه

نمی ماند دگر اینجا غمیـنی

که من خود می روم در سرزمینی

که خورشیدش فرو گشته به دریا

زِ قحـط آب در خـون جبیـنی

همـه انـجـم فـتـاده از ثـریا

چو ماهش خفته بر روی زمینی

به هر سویی فتاده شعبه ای تیـر

زِ بـس صیّـاد بـوده در کمیـنی

دگر سروی به قـامت سر ندارد

اگـر پرسـی عمـودی آهنیـنی

ببـار ای بار دیـده در بیـابـان

 که تشنه می خرد بیش از نگینی

میان عاشقـان معشـوق خفته

به شام غربتش خلوت نشیـنی

به پا بوده بساط عیش از خون

زِ خُـمّ قتـلگه عیـن الیـقیـنی

زِ خاکش بوی مشک و خون برآید

یقـیـناً آهـوان را کشـته بیـنی

کمیـن بگرفته سنگ انداز دشمن

پنـاه آورده چون سنگـر نشیـنی

چنان باریده سنگ از دور و نزدیک

که پنهان گشته عریان در زمینی

اگر گلـزار آن غنچـه نـدارد

نبـوده باغبـانی نـازنیـنی

به دشت غربتش هم آشنا شو

که جز اصغر ندارد همنشینی

مگر بلبل بسوزد بر گل پرپر

بر آن خاک و خاکستر نشینی

اگر بـودی غلام کـاروانش

دو عالم می گرفتی با نگیـنی

 

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن فعولن

بحر هزج مسدس محذوف

سروده غلام (دکترسیدمهدی موحدابطحی)



Human Rights and Guidance

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 94/9/7:: 7:11 عصر

Human Rights and Guidance

Mahdi Movahed-Abtahi

I reread a historical event happen in the 7th century in Karbala, Iraq, where Imam Hussain -the prophet grandson- attended his enemies to avoid killing him, and to live their humanity –if has remained- through giving to drink six mounts baby.

In social epistemology, we analyse people`s activities to answer these questions:

How much people have right to be guided?

Does it relate with varying degree of cognitive capacities?

What point does end attendance for leading and guiding?

A.       Imam Hussain guided people presented in Krabala at Ashura as much as possible. There are many evidences clarifying this role:

a.      He delivered an ultimatum to Shemr while was slaughtering Hussain: abstain from killing the God`s successor or the prophet`s grandson.

b.      He exempted Hurr, who besieged him and his accompanies and opposed them to return to Medina or other cities and lands.

c.       He forgave many Muslims refused to accompany him, and asked them: ‘now that you are not accompanying me, leave Karbala and go far from us to not hear my voice of helping’.

d.      He accepted many Christians (Vahb, his wife and his mother) to accompany and follow him.

e.      Explicitly, Imam Hussain said: ‘You [troops] have right on me to be guide’. It means that he felt ultimate pity for people in Islamic state (Ummat).

B.      Guiding people to a truthful life through avoiding, abstaining, and refusing rebels, libertines, and depraves is the main role of any nation`s divine leader.

C.      Believed or not believed, what Imam Hussain did in his life period was the main role of God`s successor.  

-          I conclude that:

a)      Imam Hussain was a God` successor

b)      Guidance is one of human rights.

Does modern human not need guidance to truth in this period? Can we –As Muslim or non Muslims- anticipate such role to be playing? Does God have any successor now?

 

If yes, I name this role player as Imam, who is necessary for human life and ‘earth cannot be empty from him’, the prophet Muhammad said. Shi`i Muslims name his as Imam Mahdi, the 12th prophet successor who currently is hidden from eyes and will appears while God knows.

  


سیاه پوشی

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 94/8/22:: 11:10 عصر

دکترسیدمهدی موحدابطحی

خاطره ای از مرحوم پدرم  نقل می کنم که خواندن آن با توضیحات زیر خالی از لطف نیست:

در سالهایی که ایشان در نجف اشرف بودند [1]، در ماه محرم و صفر موهای سر و صورت خود را کوتاه نمی کردند. در یکی از این ایام که به دیدن آیة الله خویی رحمت الله علیه رفته بودند، می بینند ایشان نیز محاسن خود را کوتاه نکرده و لباس سیاه پوشیده اند. آیة الله خویی [از روی تعجب و مزاح] فرمودند:

-          تو که اعلم تر از من شدی؟! [کنایه از این که محاسن تو بلندتر از محاسن من شده است]

-          چطور؟

-         در خانواده ما هر بار مادرم باردار می شد، یا سقط می کرد یا نوزاد اندکی پس از تولد می مرد. به توصیه خویشان و نزدیکان، مادرم نذر می کند اگر فرزندی پیدا کرد که زنده بماند، او را در ایام محرم و صفر سیاه بپوشاند. پس از این نذر، مادرم حامله شد و من به دنیا آمدم و در نوزادی نمردم و دیگر فرزندان پس از من نیز سقط نشدند بلکه به دنیا آمدند و زنده مانده اند. من نیز برای احترام به نذر مادرم در محرم و صفر سیاه می پوشم و محاسن خود را کوتاه نمی کنم، اگرچه ادای نذر مادر بر من واجب نیست.

سیاه پوشی برای امام حسین

«سیاه پوشی در عزا و مصیبت بر انسانها» امری متداول در فرهنگهای مختلف است زیرا رنگ سیاه، رنگ حزن و اندوه و هماهنگ با مصیبت است. به زبان بدن، فرد سیاه پوش احساسات درونی و عواطف انسانی خود را در آن مصیبت بروز می دهد (برون ریزی و تجلّی) تا سیاه شدن رابطه و عُلقة از دست رفته را بیان نماید.

از نظر «فقه شیعی»، سیاه پوشیدن توصیه نشده اما ممنوع هم نشده بلکه به طور کلی مکروه بوده بجز در کفش و عمامه و کساء (یا عبا یا قبا یا ردا) [2] که چنین کراهتی ندارند [3]. سیاه پوشیدن در عزای معصومینعلیهم السلام تأیید شده و نذر بر آن نیز مشروع و درست می باشد.

انگیزه سیاه پوشی

«سیاه پوشی در عزای معصومین»علیهم السلام می تواند انگیزه های مختلفی داشته باشد:

1.       از باب «اظهار مودت» و «تولا» باشد زیرا دوست داشتن خویشان جزو اهل بیت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم معادل اجر رسالت دانسته شده [4] و ادای این بدهی بر هر مسلمانی واجب است.

2.       «عمل به فرمایش معصومین»علیهم السلام باشد که به عبارات مختلف روایت شده است: محزون شدن به خاطر حزن آنان و شاد بودن در شادی آنان [5].

3.       «احیای امر» معصومینعلیهم السلام باشد [6].

4.       انجام «امر به معروف» باشد که زیرمجموعه « باب جهاد» قرار دارد.

5.       از موارد «تعظیم شعائر دینی» باشد که نشانه تقوای قلبی است [7]. علماء اسلام پوشیدن لباس سیاه در مصیبت و عزای ائمه را از مصادیق تعظیم شعایر اسلامی دانسته اند که قرآن به آن سفارش می کند، از صفات مؤمنان می شمارد و ثواب و اجر الهی دارد. چنین سیاه پوشی را مکروه ندانسته اند.

همه علماء و فقهاء و مراجع سیاه پوشیدن در عزای معصومینعلیهم السلام به ویژه عزای حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام را تعظیم شعائر دینی دانسته اند. «فتاوای فقهی» در این باره را می توان سه دسته کرد:

1)       از مصادیق تعظیم شعائر دینی دانسته شده، کراهت نداشته بلکه استحسان نیز دارد (همگی/اجماع)[8]

2)       هم تعظیم شعائر دینی دانسته اند و هم کراهت کلی سیاه پوشی را زیر سؤال برده اند (سیستانی، جوادی تبریزی)

3)       سیاه پوشی در عزای معصومان علیهم السلام را مستحب دانسته اند (جوادی تبریزی، محمد کاظم یزدی).

«سیره» فقهاء و مراجع در سیاه پوشیدن یا نپوشیدن در عزای معصومین متفاوت بوده است:

1)      در روز عاشورا قبای سیاه بر تن می‌کردند (بروجردی)

2)      در محرم و صفر سیاه می پوشیدند (خویی، مرعشی نجفی، موحدابطحی)

3)      نه فقط سیاه پوشیدند بلکه وصیت کردند آن لباس سیاه را همراهشان دفن کنند (مرعشی نجفی) [9]

منابع

-          در محضر استاد

-          سیاه پوشی در سوگ ائمه

ایده اولیه این نوشتار قبلا در جزیره علم و با عنوان نذر سیاه پوشی منتشر شده بود.



 1. ایشان در سال 1331 شمسی به نجف اشرف وارد و مشغول به تحصیل و تدریس گشت و در سال 1353 به اجبار حکومت بعث عراق به ایران برگشتند. ایشان عبا و قبا (و نه پیراهن) سیاه  می پوشید و مجلس عزای معصومینعلیهم السلام را در سفر و حضر در مکه و مدینه و مشهد و هر شهری که حضور می یافت، برقرار می کرد.

 2. پوشیدن چادر مشکی چون داخل در عنوان «ردا» است که بر اساس روایات ردای سیاه کراهت ندارد،‌ از این رو پوشیدن چادر سیاه برای زنان مانعی ندارد و کراهت هم ندارد.

 3. امام صادقعلیه السلام: «یکره السواد إلاّ فی ثلاثة الخفّ و العمامة و الکساء»: پوشیدن لباس سیاه مکروه است، مگر در سه مورد: کفش سیاه‌، عمامه سیاه و کسای سیاه (عبا/قبا/چادر). وسائل الشیعه، ج 3، ص 278، باب 19، از ابواب لباس مصلی. [پیراهن و بلوز، شلوار و دامن از موارد کساء نمی باشند].

 4. سوره شوری آه 23:ذلِکَ الَّذی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبادَهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى‏ وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ فیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ.

 5. «إنّ شیعتنا منّا قد خُلقوا من فاضل طینتنا یحزنون لحزننا و یفرحون لفرحنا»،

 6. «رحم الله عبداً أحیا أمرنا»

 7. سوره حج آیه 32:ذلِکَ وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوب.

8. بهجت (کراهت ندارد)، جوادی تبریزی (پوشیدن لباس سیاه در عزای ائمه از تعظیم شعائر مذهب اهلبیت است و مستحب، و ثواب بر آن مترتب است. پوشیدن لباس سیاه در سوگ ائمه مکروه نیست بلکه به عنوان اظهار حزن و اندوه برای آن بزرگواران راجح است و کراهت آن در سایر مواقع هم ثابت نیست)، خامنه ای (پوشیدن لباس سیاه در عزای اهلبیت خصوصاً سیدالشهداء برای تعظیم شعائر و بعنوان اظهار تاثر مستحسن است و کراهت ندارد)، سیستانی (کراهت آن ثابت نیست)، صافی گلپایگانی (پوشیدن ان در عزای حضرت سیدالشهداء مطلوب است و چون عنوانش مخصوصا احترام آن بزرگوار است میتوان گفت در حال حاضر از شعائر مذهبی است)، فاضل لنکرانی (چون از مصادیق تعظیم شعائر است واجد رجحان شرعی می باشد)، گلپایگانی (سیاه پوشی در عزای سالار شهیدان سیره مستمره شیعه در طول تاریخ بوده و امری مجاز و مستحسن است)،مکارم شیرازی (با توجه به اینکه لباس مشکی در عزای اهلبیت تعظیم شعائر الهی محسوب میشود مانعی ندارد و مکروه نیست)، یزدی صاحب عروة الوثقی (سیاه پوشی در عزای سالار شهیدان راجح و موجب خشنودی پیغمبر خدا و ائمه است، بنابراین پوشیدن لباس سیاه به غرض مذکور مستثنی از اخبار ادله کراهت لباس سیاه است)،

9. «سفارش میکنم لباس سیاهی را که در ماه محرم و صفر میپوشیدم جهت حزن و اندوه در مصیبت های آل رسول اکرم ، با من دفن شود». سیاه پوشی در سوگ ائمه ، ص220


شبیه پیامبر

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 94/8/7:: 12:48 صبح

شبیه پیامبر

هنگامی که علی اکبر به میدان رو کرد، پدر به دنبال وی فرمود: خدایا، گواه باش، همانا شبیه ترین مردم به پیامبر صلوات الله و سلامه علیه و آله در آفرینش و در خُلق و خو و در سخن گرفتن به سوی این قوم درآمده است «لقد برز الی هؤلاء القوم اشبه الناس برسول الله خلقاً و خلقاً برسول الله».

این جمله نکاتی دارد:

1.      بهترین بودن از حیث خلقت اشاره به حُسن آفرینش و تکوین است. امام حسین علیه السلام آیه 33 از سوره آل عمران را هنگام میدان رفتن علی اکبر تلاوت کردند (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ). ایشان با خواندن این آیه برگزیده بودن علی اکبر و رسیدن به مقام اصطفاء را خاطر نشان کردند. پس می توان چنین برداشت کرد که مقام اصطفاء بر تکوین و آفرینش نیز تأثیر می گذارد، یعنی اگر اراده الهی بر این تعلق گیرد که فردی را برای پیامبری یا وصایت پیامبر برگزیده نماید، خلقت و آفرینش وی نیز برگزیده خواهد بود. به عبارتی دیگر، فرد برگزیده نه فقط هیچ عیب و نقصی ندارد بلکه به بهترین شکل نیز آفریده شده است. به همین خاطر که پدر بزرگوارش فرمود «هرگاه مشتاق دیدار پیامبر می شدیم به روی علی نگاه می کردیم». گفتنی است آیه 59 از سوره نمل صراحت دارد که خدا بر چنین بندگانی برگزیده سلام فرو می فرستد: قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى‏ عِبادِهِ الَّذینَ اصْطَفى‏ آللَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ.

2.     بهترین بودن از حیث خُلق و خو اشاره به نیکوترین تربیت دارد که آیه 4 از سوره قلم را تداعی می کند: وَ إِنَّکَ لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظیمٍ: خدا در قرآن چنان از اخلاقیات نیکوی پیامبر صلوات الله و سلامه علیه و آله سخن می گوید که گویا به تعجب درآمده است. کاربرد واژه «عظیم» در قرآن گویای اهمیت وصف و موصوف است. این مقام اصطفاء است که بر خلق و خو اثر گذاشته است.

3.     گاهی که آن حضرت برای قرآن با صدای جدش دلتنگ می شد، به علی اکبر می فرمود: «برایم قرآن بخوان تا از آن بهره برم». بهترین بودن از حیث سخن گویی اشاره به آیه 3و 4 از سوره نجم دارد که خدا درباره پیامبرش صلوات الله و سلامه علیه و آله می فرماید: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏.إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏: یعنی از پیامبر هیچ سخن و صدایی لهوگونه در نمی آید مگر این که وحی است (کنایه از این که همه گفته ها و اصوات وی وحی است). البته مقام اصطفاء نیز می تواند کلام بشری را به مافوق برساند. هنگامی که علی اکبر به سخن درآمد، لشگریان گفتند: صدای رسول الله صلوات الله و سلامه علیه و آله است. یعنی برخی از آنها جزو اصحاب ایشان بوده اند که صدایش را شنیده بودند! (عمرو بن حجاج زبیدی، عزره بن قیس،عبد الله بن حصن ازدی، عبد الرحمن بن ابی سبره جعفی، شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، اسماء بن خارجه فزاری، کثیر بن شهاب، محمد بن اشعث بن قیس) پس می توان نتیجه گرفت، صحابی بودن (بنابر مدعیان اهل تسنن) تضمین کننده حقانیت و سعادت نیست زیرا این صحابه در لشگر باطل بودند که می خواستند حجت خدا را بکشند. صحابه دیگری نیز بوده اند که از اسلام مرتد شدند یا جزو معاندین ولایت امیرالمؤمنین علیه السلام درآمدند. البته در میان یاران امام حسین علیه السلام نیز تعدادی از صحابه پیامبر حضور داشتند و شهید شدند (حبیب بن مظاهر اسدی، انس بن حارث کاهلی، انس بن حارث،طریف بن ابان).


<      1   2   3   4   5   >>   >



بازدید امروز: 44 ، بازدید دیروز: 11 ، کل بازدیدها: 424713
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ