توشه ای از حجاز قسمت دوم

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 90/8/5:: 11:32 عصر


...........دکترسیدمهدی موحدابطحی

خدایا چه کرده ام که لذت مناجات را بفهمم؟ بار الها، لذت مناجات خودت را به من بچشان (اللهم اذقنی حلاوة مناجاتک): اما به کدامین دل؟ به کدامین ذهن؟ به کدامین روح؟ به قلبی که از طول غیبت امام زمانش قساوت گرفته است؟! به قلبی که از گناهان من زنگار بسته؟! به دلی که دلبرش را فراموش کرده؟ نکند که این آیه مرا نیز شامل گردد: دوران غیبت بر مومنان طولانی گردد، در نتیجه سنگدل شوند و بسیاری از آنان نیز فاسق هستند (فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون).خداوندا اگر لذتی ببرم همه از فضل و عنایت تو و پیامبر و خاندان پاک اوست نه از لیاقت و ظرفیت من!

متحیرم که وارد شوم یا نه؟ قدم پیش گذارم یا نه؟ و آیا اجازه دارم که به این بارگاه راه یابم؟ حیرانم که چه سازم که ناگاه این آیه را به ذهن خویش دیدم: و خدا پیامبر را مگر به عنوان رحمت برای جهانیان نفرستاده است (و ما ارسلناک الا رحمهَ للعالمین). امیدوار شدم، زیرا که رسول الله منبع مهر و رحمت است و کسی از در خانه اش نا امید برنمی گردد. ناگاه به یاد آوردم که این منبع رحمت فرموده است: هر کس پافشاری کند راه می یابد (مَن لَجَََّ  وَلَج) و این شعر مرا امیدوارتر کرد:

گفت پیغمبر اگر کوبی دری

 عاقبت زآن در برون آید سری

آنقدر در می زنم این خانه را

تا ببینم روی صاحب خانه را

با قدمهای امید و رجا و با قلبی پر از شوق لقا به پیش می روم تا به روضه پیغمبر نزدیک شوم، بین قبر و محراب، جایی که باغی از باغهای بهشت است. دوباره پریشان می شوم: چگونه پیامبر را بنگرم؟ با چشمی آلوده یا با دیده ای گنه کرده؟ سر به زیر و دل پریش، اما رویم شرمگین است که این بیت مرا هشیار و اشکبار می کند:

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است

بـر رخ او نـظـر از آیـنـة پـاک انـداز 

اشک در چشمانم حلقه می زند، گویا باران رحمت و ابر مغفرت برای پاک کردن باریده است. اینجا محضر رسول الله است، بین ضریح و محراب نشسته ام، درحضور ایشان؛ و هذا رسول الله. هر جا می نگرم جای پای پیغمبر را به یادگار دارد. گویا چون او پا نهاده، خاک را روضه بهشت گردانده، جایی است که پیامبر از حجره خویش پا بر آن می گذاشت و در مسجد می بود، به ستون سریر تکیه می داد، معارف را به مردم می آموزاند و به سوی محراب می رفت، جایی است که جبرئیل مکرر آمده و رفته است. اینجا قدمگاه حسن و حسین است: از درب خانه پدر به مسجد و به سوی محراب تا بر دوش جد خویش سوار شوند.

 باز در میان تاریخ گم شدم تا اینکه وساوس نفسانی و اغوای شیطانی مرا به طمع انداخت تا پیش از آن که اسباب دعا فراهم سازم، برای خود و خانواده، خویشان و دوستان و همه آنان که التماس دعا گفته اند دست به دعا بردارم! آری، اینجا مکانی با عظمت و شایسته برای دعا کردن است اما:

بارالها، چگونه دعا کنم که؛ گناهانی دارم که دعایم را حبس می کنند!

خداوندا به کدامین قلب تو را بخوانم؟ با قلبی که جرمهای من بر آن سرپوش گذاشته اند!

خدایا، به کدامین زبان تو را صدا زنم؟ با زبانی که گناهانش آن را لال کرده اند!

پروردگارا، خودت فرمودی که نزدیک هستی و دعای کننده را اجابت می کنی (انی قریب اجیب دعوت الداع اذا دعان). اما چه کنم که از تو دور افتاده ام اگر چه از رگ گردن به من نزدیکتری (و نحن اقرب الیک من حبل الورید).

در میان این امواج سرزنش دست و پا می زدم که ناگاه بر این آیه آویختم : ای پیغمبر بگو به همگان، اگر نباشد دعاهایتان، خدا به شما اعتنائی نمی کند (قل ما یعباء بکم ربّی لولا دعائکم). خدایا چون فرموده ای، دعا می کنم که اعتنایم کنی.

یک دست بر صخره امید و دستی در تکاپو میان دریای گناه تا دستاویزی بجویم. در ذهن تاریک خود روزنه ای ندیدم اما گشایشی یافتم و این حدیث نورانی را شناختم که دل سیاه مرا روشن کرد: و اکثروا الدعاء بتعجیل الفرج فإن ذلک فرجکم.

بر این دعا مداومت کردم به روشهای گوناگون؛ ایستاده و نشسته، در رکوع و در سجده، در راز و نیاز و در دعا و نماز، و بر این کار امیدوار بودم که نتیجه می بخشد و حال گره خورده من می گشاید، زیرا خداوند چنین وعده داده است: کرده های هیچ کسی را از مرد و زن تباه نگرداند (انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی). و در این آیه هیچ شرطی نیاورده که اعمال گنهکار را نپذیرد. چون دعا برای ظهور ذخیره الهی کار بسیار نیکی است پس به وعده الهی امیدوار شدم که می فرماید پاداش کسی که کارش را نیکو به جا آورد تباه نمی کند ( إنّا لا نُضیعُ أجرَ من أحسن عملاً).

امشب شام دوشنبه و اولین شبی است که به زیارت رسول الله آمده ام. جای خوبی پیدا کرده ام: کنار ستونی که بر بالای آن نوشته است: هذا اسطوانه ابی لبابه المعروف بالتوبه. تاریخ را مجسم می بینم: ابولُبابه خطائی مرتکب گشت، خویش را سه روز متوالی به این ستون بست و مگر هنگام نماز و قضای حاجت بند از خود نمی گُسست. چه همتی داشت بر توبه و پشیمانی! به او فکر می کنم و اشک شرمساری و ندامت بر حال و روز خویش می ریزم، حیرانم که چرا ناتوانم؟! از پشیمانی و از توبه، از استغفار و از گریه:

 آبرو می رود ای ابر خطا پوش ببار

 که به دیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

..................ادامه دارد(ثواب این نوشتار تقدیم به درگذشتگان من و شما باشد)


To Strike Wives: Yes or No?

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 90/8/4:: 1:8 عصر

To strike wives: Yes or No

Mahdi Movahed-Abtahi MD, MA

Based on the explicit text of the Quran (surrah: Nisa` , verse: 34), husbands have permission to strike their wives if they rebel against them. This conclusion opposits modern human rights. We may refuse this conclusion or revise our methodology of understanding or interpreting the Quran. By thamtic approach, I reconceptualized the keywords used in the verse and found that “to strike wife” is a metaphor that some traditions have explained it. Read part one and  part two of my original article in Farsi.  Certainly, your comments will encourage me translate it completly to English and upgrade my reasonings


خدایی می کند

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 90/8/3:: 3:35 عصر

 

تقدیم به هشتمین سلطان دین و پناه مردمان ایران زمین:

اینجا غریبی آشنا هر دم عطائی می کند

می بخشد و می خواندت دل را فدائی می کند

بر آستان درگهش افتان و خیزان مرد و زن

گویا جوار رحمت است، هر کس گدایی می کند

هم رو سیاه هم رو سپید هم مومن و هم این پلید

بر خاک او افتاده اند چون او خدایی می کند

.....................................................

سروده: دکترسیدمهدی موحدابطحی (غلام)


توشه ای از حجاز - قسمت اول

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 90/8/1:: 6:52 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

توشه ای از حجاز

دکترسیدمهدی موحدابطحی

دومین سفر من به سرزمین حجاز و مهبط وحی و نماز است، جایی که بار دگر با مناسکی دیگر احرام می بندم. از مدتها پیش نیت کرده ام دومین سفر عمره را به نیابت از فارس الحجاز آغاز کنم. دو روز قبل از حرکت نیز به نیت زیارت اباصالح غسل کردم، برای احرامی دگر و مناسکی دیگر. کاش روحانی کاروان از این مناسک ویژه، نه به اشاره، که به زیاده می گفت. به مناسکی نو و به آداب ویژه آن می اندیشم و این شعر را به گوش و به هوش دارم:

کعبه یک درگه جانی است که ره گم نشود

حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست

شب قبل از حرکت از دیار خویش، به خانه اهل یار رهنمون شدم. در آنجا از غیبت کعبه حقیقی و از غربت و غریبی سخن رفت. از لبیک خدا تا سعی صفا و از احرام و کعبه تا حرم و مروه گفتیم. به شاد کردن آن دل غمدیده و پیش انداختن ظهور آن خورشید پشت پرده و سعی بین صفا و مروه پرداختیم. به خانه که برگشتم امیدوار شدم که توفیق احرامی دگر پیدا خواهم کرد. در بامداد روز دوشنبه ای از زمین خاکی پرواز کردیم و به معراج پرداختیم. به مدینه الرسول و بیت الاحزان بتول رسیدیم: به شهر پیامبر، به دیار بنده برتر و به سرزمینی که هر گوشه و کناره آن، خاطره های فراوان از رحمت عالمیان در سینه اش گنجانده است. به سرزمینی رسیدم که فرشته وحی بر آن قدم می گذاشت، حیف که اجازه نیافت تا دهان گشاید و اسرار خویش فاش نماید. سیری در گذشته اسلام یافته ام.

عصر دوشنبه است و من برای زیارت حرم پیغمبر می روم و اجازه ورود می گیرم: پروردگارا، بر دری از درهای خانه های پیامبر برگزیده ات ایستاده ام و ما را از ورود بی اجازه باز داشته ای(اللهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک صلواتک علیه و آله و قد منعت الناس ان یدخلوا الا باذنه).

در این حا و مقال، کلام خداوند را در گوش درون خویش می شنوم: ای ایمان آوردگان، به خانه های پیامبر داخل نشوید مگر این که به شما اجازه بدهند (یاایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم). ای مومنان, به خانه هایی غیر از خانه های خود وارد نشوید مگر این که انس بگیرید و بر اهل آنها سلام بدهید، اگر به شما گفتند برگردید، پس بازگردید که بر شما پسندیده تر است (یا ایها الذین آمنو لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها و اذا قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکی لکم).

می دانستم و می دانم که حرم امامان گوشه ای از حرم پیامبر است، اینجا همان حرم پیغمبر است. چه کنم؟ چگونه اجازه بگیرم؟ خداوندا، چگونه انس گیرم با صاحب این خانه؟ وای اگر گوید که برگرد ای بیگانه! اگر اهل این بیت و این خانه جوابم کنند؛ منم ویرانه.

اذن دخول را ادامه می دهم: پروردگارا، همانند دوران حضور این پیشوا، در فقدان او نیز احترام صاحب این زیارتگاه را نگه داشته و باور دارم(اللهم انی اعتقد حرمه صاحب هذه المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته). باور دارم که آنها زنده اند، اگر چه به مشیت الهی رضا داده اند و بر این بیم و امید و این خوف و رجا از این غلام رو سیاه آگاهند. امیدوارم و باز اذن دخول را ادامه می دهم: بارالها، می دانم که پیامبر و جانشینان تو این موقعیت مرا می بینند، گفته های مرا می شنوند و سلام مرا پاسخ می دهند(و اعلم ان رسولک و خلفائک یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی).

زانوهایم سست می شود، زبانم به لکنت، و رویم به زیر افتاد. دلم خاشع شد که خانه، خانه رسول الله است. او مرا می بیند. آخرین یادگارش نیز مرا می نگرد.

اما کیستم که سلامم دهند؟ من کسی نبوده ام که جوابم دهند!  این شعر به میدان ذهن و فکرم تاخت، بدنم را لرزاند و روانم را پریشان کرد:

به حریم کوی جانان بروم به رهنمایی

تو جدا ز رهنمایان تو غریب از کجایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

به برون در چه کردی که درون خانه آیی؟

اذن دخول را ادامه دادم: شنیدن سخنان آنها را بر من پنهان داشته ای و در عوض فهمیدن لذت مناجات با آنها را بر من گشوده ای (و انک حجبت عن سمعی کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم). خدایا به وعده خلفای رسولت شک ندارم، یقین دارم که می شنوند و پاسخ می دهند و نشانه اش لذت بردن از مناجات در حریم آنان است.

خدایا چه کرده ام که لذت مناجات را بفهمم؟ بار الها، لذت مناجات خودت را به من بچشان (اللهم اذقنی حلاوة مناجاتک): اما به کدامین دل؟ به کدامین ذهن؟ به کدامین روح؟ به قلبی که از طول غیبت امام زمانش قساوت گرفته است؟! به قلبی که از گناهان من زنگار بسته؟! به دلی که دلبرش را فراموش کرده؟

نکند که این آیه مرا نیز شامل گردد: دوران غیبت بر مومنان طولانی گردد، در نتیجه سنگدل شوند و بسیاری از آنان نیز فاسق هستند (فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون). خداوندا اگر لذتی ببرم همه از فضل و عنایت تو و پیامبر و خاندان پاک اوست نه از لیاقت و ظرفیت من!

متحیرم که وارد شوم یا نه؟ قدم پیش گذارم یا نه؟ و آیا اجازه دارم که به این بارگاه راه یابم؟ حیرانم که چه سازم که ناگاه این آیه را به ذهن خویش دیدم:

............ادامه دارد(ثواب این نوشتار تقدیم به درگذشتگان من و شما که نظر می گذارید،باشد)


چرا از خدا دورم؟

ارسال شده توسط Mahdi Movahed-Abtahi در 90/8/1:: 6:2 عصر

 

بسم الله الرحمن الرحیم 

چرا  از خدا دورم؟

دکتر سید مهدی موحد ابطحی

1. وقتی که برای نماز   و راز و نیاز بر خواسته ام، سستی و تنبلی و چرت و رخوت بر من غلبه کرد.

2. در حین نماز سستی و تنبلی مرا از مناجات باز داشت.

3. آن وقتی که قصد کردم درون را پاک سازم، گرفتاری برایم پیش آمد و قدمم سست شد.

4. آن وقتی که به مجلس توبه کنندگان نزدیک می شدم، قدمهایم به خاطر گرفتاری و مشغله لرزان شدند.

5. به حق الهی استخفاف داشتم و دور افتادم.

6. از خداوند و یاد خدا روی گردان شدم و بدم می آمد.

7. در مقام تکذیب و دروغگویان قرار گرفتم و دور افتادم.

8. نعمتهای الهی را شکر گزاری نکردم و محروم ماندم.

9. از مجالست با علماء پرهیز داشتم، آنها را گم کردم و خوار ماندم.

10.                    در میان غفلت زدگان بودم و از  رحمت حق مایوس شدم.

11.                    با جلسات بیکاران و باطل کننده های عمر انس گرفته و با آنها خلوت داشته ام.

12.                    شنیدن دعا و صدایم برای خداوند ناخوشایند شده است.

13.                    به مجازات جرم و گناهان خویش از خدا دور افتاده ام.

14.                    از بی شرمی و بی حیایی خود از منبع حیا (خدا) دور افتاده ام.

 

 هرکه خواند و پسندید، برای گذشتگان من و خودش طلب رحمت نماید.

 


<   <<   86   87   88   89   90   >>   >



بازدید امروز: 38 ، بازدید دیروز: 78 ، کل بازدیدها: 437622
پوسته‌ی وبلاگ بوسیله Aviva Web Directory ترجمه به پارسی بلاگ تیم پارسی بلاگ