بسم الله الرحمن الرحیم
توشه ای از حجاز
دکترسیدمهدی موحدابطحی
دومین سفر من به سرزمین حجاز و مهبط وحی و نماز است، جایی که بار دگر با مناسکی دیگر احرام می بندم. از مدتها پیش نیت کرده ام دومین سفر عمره را به نیابت از فارس الحجاز آغاز کنم. دو روز قبل از حرکت نیز به نیت زیارت اباصالح غسل کردم، برای احرامی دگر و مناسکی دیگر. کاش روحانی کاروان از این مناسک ویژه، نه به اشاره، که به زیاده می گفت. به مناسکی نو و به آداب ویژه آن می اندیشم و این شعر را به گوش و به هوش دارم:
کعبه یک درگه جانی است که ره گم نشود
حاجی احرام دگر بند ببین یار کجاست
شب قبل از حرکت از دیار خویش، به خانه اهل یار رهنمون شدم. در آنجا از غیبت کعبه حقیقی و از غربت و غریبی سخن رفت. از لبیک خدا تا سعی صفا و از احرام و کعبه تا حرم و مروه گفتیم. به شاد کردن آن دل غمدیده و پیش انداختن ظهور آن خورشید پشت پرده و سعی بین صفا و مروه پرداختیم. به خانه که برگشتم امیدوار شدم که توفیق احرامی دگر پیدا خواهم کرد. در بامداد روز دوشنبه ای از زمین خاکی پرواز کردیم و به معراج پرداختیم. به مدینه الرسول و بیت الاحزان بتول رسیدیم: به شهر پیامبر، به دیار بنده برتر و به سرزمینی که هر گوشه و کناره آن، خاطره های فراوان از رحمت عالمیان در سینه اش گنجانده است. به سرزمینی رسیدم که فرشته وحی بر آن قدم می گذاشت، حیف که اجازه نیافت تا دهان گشاید و اسرار خویش فاش نماید. سیری در گذشته اسلام یافته ام.
عصر دوشنبه است و من برای زیارت حرم پیغمبر می روم و اجازه ورود می گیرم: پروردگارا، بر دری از درهای خانه های پیامبر برگزیده ات ایستاده ام و ما را از ورود بی اجازه باز داشته ای(اللهم انی وقفت علی باب من ابواب بیوت نبیک صلواتک علیه و آله و قد منعت الناس ان یدخلوا الا باذنه).
در این حا و مقال، کلام خداوند را در گوش درون خویش می شنوم: ای ایمان آوردگان، به خانه های پیامبر داخل نشوید مگر این که به شما اجازه بدهند (یاایها الذین آمنوا لا تدخلوا بیوت النبی الا ان یوذن لکم). ای مومنان, به خانه هایی غیر از خانه های خود وارد نشوید مگر این که انس بگیرید و بر اهل آنها سلام بدهید، اگر به شما گفتند برگردید، پس بازگردید که بر شما پسندیده تر است (یا ایها الذین آمنو لا تدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها و اذا قیل لکم ارجعوا فارجعوا هو ازکی لکم).
می دانستم و می دانم که حرم امامان گوشه ای از حرم پیامبر است، اینجا همان حرم پیغمبر است. چه کنم؟ چگونه اجازه بگیرم؟ خداوندا، چگونه انس گیرم با صاحب این خانه؟ وای اگر گوید که برگرد ای بیگانه! اگر اهل این بیت و این خانه جوابم کنند؛ منم ویرانه.
اذن دخول را ادامه می دهم: پروردگارا، همانند دوران حضور این پیشوا، در فقدان او نیز احترام صاحب این زیارتگاه را نگه داشته و باور دارم(اللهم انی اعتقد حرمه صاحب هذه المشهد الشریف فی غیبته کما اعتقدها فی حضرته). باور دارم که آنها زنده اند، اگر چه به مشیت الهی رضا داده اند و بر این بیم و امید و این خوف و رجا از این غلام رو سیاه آگاهند. امیدوارم و باز اذن دخول را ادامه می دهم: بارالها، می دانم که پیامبر و جانشینان تو این موقعیت مرا می بینند، گفته های مرا می شنوند و سلام مرا پاسخ می دهند(و اعلم ان رسولک و خلفائک یرون مقامی و یسمعون کلامی و یردون سلامی).
زانوهایم سست می شود، زبانم به لکنت، و رویم به زیر افتاد. دلم خاشع شد که خانه، خانه رسول الله است. او مرا می بیند. آخرین یادگارش نیز مرا می نگرد.
اما کیستم که سلامم دهند؟ من کسی نبوده ام که جوابم دهند! این شعر به میدان ذهن و فکرم تاخت، بدنم را لرزاند و روانم را پریشان کرد:
به حریم کوی جانان بروم به رهنمایی
تو جدا ز رهنمایان تو غریب از کجایی؟
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
به برون در چه کردی که درون خانه آیی؟
اذن دخول را ادامه دادم: شنیدن سخنان آنها را بر من پنهان داشته ای و در عوض فهمیدن لذت مناجات با آنها را بر من گشوده ای (و انک حجبت عن سمعی کلامهم و فتحت باب فهمی بلذیذ مناجاتهم). خدایا به وعده خلفای رسولت شک ندارم، یقین دارم که می شنوند و پاسخ می دهند و نشانه اش لذت بردن از مناجات در حریم آنان است.
خدایا چه کرده ام که لذت مناجات را بفهمم؟ بار الها، لذت مناجات خودت را به من بچشان (اللهم اذقنی حلاوة مناجاتک): اما به کدامین دل؟ به کدامین ذهن؟ به کدامین روح؟ به قلبی که از طول غیبت امام زمانش قساوت گرفته است؟! به قلبی که از گناهان من زنگار بسته؟! به دلی که دلبرش را فراموش کرده؟
نکند که این آیه مرا نیز شامل گردد: دوران غیبت بر مومنان طولانی گردد، در نتیجه سنگدل شوند و بسیاری از آنان نیز فاسق هستند (فطال علیهم الامد فقست قلوبهم و کثیر منهم فاسقون). خداوندا اگر لذتی ببرم همه از فضل و عنایت تو و پیامبر و خاندان پاک اوست نه از لیاقت و ظرفیت من!
متحیرم که وارد شوم یا نه؟ قدم پیش گذارم یا نه؟ و آیا اجازه دارم که به این بارگاه راه یابم؟ حیرانم که چه سازم که ناگاه این آیه را به ذهن خویش دیدم:
............ادامه دارد(ثواب این نوشتار تقدیم به درگذشتگان من و شما که نظر می گذارید،باشد)